loading...
شعر و داستان شهر قائمیه
رامین حسنی-a-one- بازدید : 21 جمعه 17 آبان 1392 نظرات (1)

به رَحِم مثل درد چسبیدم

تا به دنیا نیاورد من را

که به دنیای دیگری نبرم

حس موروثی نبودن را

***

مادرم درد می کشید از من

ضربه می زد به قلب من ضربان

تا که بالا بیاورم خود را

مثل حرف نگفته ای به زبان

***

وسط فال قهوه ای گم شد

و مرا غرق خواب کرد و گذشت

زندگی اشتباه محضی بود

که مرا انتخاب کرد و گذشت

***

کودکی قد کشید در رَحِمت

و به باور رسید مردن را

مثل من که بزرگتر شده ام

حس تلخ فریب خوردن را

***

از تو از هر چه بود افتادم

تا که بعد از تو جاودانه شوم

تا به آغوش مهربان کسی

غم دوریت را بهانه شوم

***

ساده بودم درست مثل خودت

خام بودم دچار عشق و جنون

تن به هر چیز دردناکی که

تن به تیغی که غوطه ور در خون

***

تن به سرگیجه های لعنتی ام

وسط عشق های بی فرجام

تن به این زندگی که جز مردن

گریه ام می کند هنوز مدام

***

خسته از بودن و دچار شدن

خسته از درد نیمه جان بودن

امن آغوشمان دریده شده

خسته از گرگ مهربان بودن

***

از تو تکرار می شدم هر روز

زندگی درد ریشه داری شد

تبر سرنوشت ریشه زد و

زندگی مثل یادگاری شد،

***

که به دستان کوچکم دادی

و نوشتیم... اتفاقی بود

و گذشتیم ساده مثل تبر

از سر زندگی که خیلی زود...

***

نه خودم را به مرگ نسپردم،

تا که خود را شبیه گرگ کنم

دست تقدیر را بگیرم و بعد

ببرم با خودم بزرگ کنم

***

پایان

 

 

+ نوشته شده در  جمعه هشتم مهر 1390ساعت 8:47 بعد از ظهر  توسط سمیه ایمانی

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط کریم محمدی در تاریخ 1392/08/18 و 19:13 دقیقه ارسال شده است

قبلا هم از خودتون این شعر شنیده بودم اما ارزش چند بار خوندن را داره
پاسخ : مرسی لطف دارین ممنون از نظراتتون


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
این وبلاگ از آن تمامی هنر دوستان است هرچه دل تنگت می خواهد بگو a-one
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 54
  • کل نظرات : 38
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 37
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 39
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 43
  • بازدید ماه : 40
  • بازدید سال : 137
  • بازدید کلی : 2,305