شب میرسد ز راه و تو را میکند طلب
از ان ستیغ شوکت ویرانه اش پلنگ
در کام دره میرود این خال دار عشق
از ماه میرسد به سیاهی سقوط سنگ
ای ماه از ورای شب تیره ی زمین
بر ما بتاب از نفست روشنی ببار
بر ما که قرن هاست فسیلیم و بی جهت
هی غلت میزنیم در این تنگی مزار
ما راه میرویم نفس میکشیم و بعد
لبخند میزنیم بر این ایه های تلخ
هی قد میکشیم از انبوه رنج ها
قد میکشیم ساده در این سایه های تلخ
قد میکشم به کوری چشمان گرگ ها
این گرگ ها که بر تن من پوزه میکشند
مسموم میشوند از عصیان شعر من
این گرگ ها که مرگ مرا زوزه میکشند
قد میکشم چو پیچکی از شاخه ی درخت
سر میکشم به ان غایت کبود
در جنگلی که مرا زنده به گورم نمو ده اند
از من هزار مرتبه بر ریشه ها درود!!!
من ریشه میدوانم از این لحظه تا ابد
من ری شه میدوانم و فریاد میشوم
دنیا پر از صدای من است و من از صدا
پر میشوم و دوباره ازاد میشوم
ازاد می شوم من و ازاد میشوی
اباد میکنیم درختان مرده را
قد میکشیم ساده سر سبز میکنیم
ویرانه های جنگل از یاد برده را
همیلا محمدی