كه نديده هنوز پشتش را
مي روم بي خيال تنهايي
تا ته ايستگاه اين دنيا...
فارغ از هر مسافر و هر بار
با همين آتشي كه من در دل...
مي شوم جيغ جاي هر سوتي
توي كابوس هاي هر تونل
دور بي حاصلي كه عمرم بود
مثل يك راه مي رود در من
كودكي هم نمي زند سنگم
سنگ هم دود مي شود در من
توي اين لوپ تا ابد بازي
مي روم من، ولي كجا؟ تا چند؟!
ريزعلي پيرهن ندارد آه ه ه
كوه ها پس چرا نمي ريزند؟
کریم محمدیاده ...
گرد اورنده محمد محمدی