با تکه ی ابری بپوشان آسمانم را
تا هیچکس دیگر نفهمد درد نانم را
من گفته بودم دوستت دارم ولی گاهی
تهدید می کردی که می بویی دهانم را
تنها دو چشمت بیقرارم کرده اند آری
دریا گرفته بیخود از من این و آنم را
بر بام این دنیا خدا خیلی غریبم من
دارم به سمتت می گذارم نردبانم را
درمانده بودی دیگر از آرش پرستی ها
اصلا نبايد می پرستیدی کمانم را
گفتی زبان بچه ها را خوب می فهمی
توفیق اجباری شکسته کودکانم را
شاعر به رسم گفتنی ها می رود اما
باید بفهمی خوب من زخم زبانم را
مسعود هوشمندی